جهش از ناوبری

دیگر بار آیا با منی امروز؟

بی هراس و تشویش؟

آرام و خنک؟

خنده هایت را آورده ای سرمست من؟

رقص ابروانت را چه؟

در چای صبحانه ات خاطره ریخته ام، شکرم می شوی هنوز؟

….

می دانی تمام شده ام دیگر؟

می دانی در سینه دلی ندارم؟

پس دیگر نشمار سیگارهایم را دخترک …

قلبی نیست تا سکته کندـ…

می دانی دخترکمان مرد؟

با همه کودکانه هایش از پس تو…

و نیست تا با من

امروز کوتاهم را خنده باران کند…

میدانی آوازی دیگر به خاطرم نیست؟

-بجز یکی دو ترانه ای که اسم نگار را در خلوتم میپراکنند…-

….

امروز با منی؟

چقدر می مانی با این مرد بی دل و بی نگار؟

ما وقت نداریم هنوز؟

3 Comments

  1. vaaaaaaay in che khub bud….nemidunam chera tahala nakhunde budamesh….

  2. در چای صبحانه ات خاطره ریخته ام، شکرم می شوی هنوز؟

  3. خانواده ی از هم گسیخته عنوان بهتری بود
    چقدر تلخ بود این متن امین
    خیلی تلخ


بیان دیدگاه