جهش از ناوبری

.

.

.

.

لای تاریکی ها

در انتهای این تخت دو نفره

تنم را می چسبانم به تو…

پتویی به رسم شبهای زمستانه بین ماست

و گرمایی

که می خزد از تو،

به من،

آرام…

.

.

امین شاهنده

30 Comments

  1. پره هات رو از سر به ته و از ته به سر بارها می شمرم …
    به تعداد شب های تن..ها..یی !

  2. دستم رو می ذارم رو تن داغت …
    می کشم رو پوست سردم …
    باور کن من جدی جدی تب دارم !

  3. عکست محشر بود …
    اونقدر که الان نصفه شبی دلم یه آفتاب داغ خواست تا بی اعتنتا بهش چشم هامو ببندم و قلپ قلپ یه نفس آب بخورم …

  4. .
    من هم می رم تموزی رو بغل میکنم
    منتها این بخاری نفتیه
    بوی عرق و گازوییل میده

    • بغل که نه اما کمی چسبوندن…به صورتی که یه رفتار طبیعی رو القاء کنه که معمولا آدمها ممکنه تو زمستون این کارو بکنن…باید خیلی دقت کرد که مرز نازک رفتار طبیعی و غیر طبیعی حفظ بشه
      🙂

  5. شب از بوسه آغاز شد
    بر لب هایی که نبودند
    چشم در چشم هایی که نبودند

    شب از یک خیالباف آغاز شد
    از پیچک های سبز آبی
    که از پیشانیش می روییدند
    و تا سقف می رفتند
    شاید هم بالاتر

    شب از یک خیالباف شروع شد
    خیالبافی که هوا را در میان بازوانش می فشرد

  6. دوسش داشتم

    بعضی وقتا کلمه هات یه چیزی رو ته ته من بیدار می کنه

    • خيالبافي كه هوا را در ميان بازوانش مي فشرد … راستي انگار يه چيزي توت بيدار شده 🙂

      • هوا و چیزی بیشتر از هوا…چیزی توی من بیدار نشده بلکه چیزهایی توی من به خواب رفتن

        • :دی
          سعیده منو می گه…
          یه چیزی تو من بیدار شده…
          باز یکی از من تعریف کرد تو به خودت گرفتی؟؟؟:دی

  7. سلام نظرتون عجيب فني بود. با يه شهرساز طرفم آيا؟؟؟

    يه چيزي هست ب اسم هويت كه دستاويز شهرسازاست… «اگه» بشه كاريش كرد مشكل خاطره هم حل ميشه
    مشكل اينه كه ما تو شهرمون اصلن فضاي مكث نداريم كه خاطره بسازه…

    • خاطره به چیزی فراتر از مکث محتاجه مریم
      من شاید تو ایستگاه اتوبوس هر روز یه تایم مشخصی رو مکث کنم اما این نقطه که ایستگاه اتوبوس باشه مکان انباشت خاطرات من نیست! هویتم یه چیز عجیب غریبه که ما ایرانی هی روش پاتیناژ می ریم
      .
      .
      خوش اومدی رو تخته سیاه…خیلی خط خطی نکن که گچ نداریم و مجبورمی شیم از مغزمون اونوقت مایه بذاریم 🙂

      • فقط مكث لازم نيست قبول
        ولي گاهي خاطره خيلي ساده شكل ميگيره..
        اگه همون ايستگاه انقد مطبوع باشه كه با دو نفر حرف بزني.. شايد ديگه يه ايستگاه مطبوع باشه

        من البته شاگردي ميكنم استاد! خوشبختيم از خط خطي روي تخته سياه يه شهرساز… 🙂

        • ارادت مند
          اما فارغ از تعارف و این حرفا
          فک کن ببین فرقی می بینی بین میدون آزادی و میدون هفت حوض؟ بین پیاده رو ولی عصر و پیاده رو آزادی چی؟ هر دو کالبد دارن تو هردو هم مکث کردیم…فضا از حداقل های لازم برخوردارند اما خاطرات این کجا و اون کجا…پرویز پیران می گه تو ایران خاطرات شهری در حد اتفاق هایی در مکانهایی نا معلوم خلاصه میشن…ما کم داریم فضایی که خاطره خیز باشه و اینکه
          دل خوش سیری چند؟ دل بی خاطره مردم کم حافظه ، دیگه تو سلسله مراتب نیازهاشون جایی واسه خاطره سازی هایی از جنس اتفاق های عاشقانه در ملا عام یا جشن های فوتبالی کنار هزاران نفر دیگه یا حتی راهپیمایی سکوت، جایی نداره

          • خب آدم میاد واسه پست نظر بده اینا رو می بینه دیگه یادش میره چی می خواست بگه

            شماها نمی دونید من چقدر می کشم خودمو تا توی بحث های معماری دانشگاه یه جایی برای این هویت و خاطره پیدا کنم و نمیشه. در حدی که دیگه استادا منو شناختن که هرچی طرح میدم یه ربطی هم به یه خاطره قدیمی خوشایند مردم داره! :دی

            • مطمئنم که بیراهه می ری…آخه ما تو ایران وقتی از هویت حرف می زنیم یه چیزی تو مایه های غزلیات حافظ و اشعار سهراب از خودمون در می کنیم…اما تو خارجه اینا همش روش مند شده!!! یعنی نگاه عددی و رقمی و کمی هم دارن این لعنتی ها!!!! کاراشون عالیه و نتیجه می گیرن…ما در حد تخیلات شاعرانه کار می کنیم که غالبا به جای آتلیه باید تو همین بلاگ بذاریمشون…

              • فقط میخواستم بگم میدونم که از دنیا خیلی عقبیم
                یه جورایی ما الان تازه مدرن اوناییم که واسه اونا گذشت ونقدشم کردن و تموم
                ولی اگه بشینیم و بگیم نمیشه که نشد! با یه فواره هم میشه خاطره ساخت!

  8. اين فاصله
    حتي با لبخند
    حتي با قدرت واژه ها هم
    پر نميشود…

  9. تنت رو از روی پتو چسبوندی؟ نشد که بابا!
    😉

    • بی هوا نمیشه نزدیک تر از این شد…کاش خودش می اومد نزدیک یا حد اقل یه گوشه چشمی نشون می داد…اونوقت داغی اون از من سردی من از اون…کاش هوا گیریش نمی کردم که نه ترس چسبیدنی در کار بود و نه این شعر آشفته حال
      🙂

  10. مال من درست هواگیری نشده…یخ میزنم همه ش شبا 😦

    من از این شوفاژا که نقره ای بودن دوست نداشتم…این سفیدا رو دوست داشتم که خودمون داشتیم، اونایی که پره پره ای هستن به نظرم گرما نداشتن /یعنی مدل شوفاژای مدرسه مون… اما شوفاژ خونه همیشه دااااااااااااااغ دااااااااااااااغ بود

    • نقره ای و سرد تن تو…ماه به آب تن تو…
      .
      .
      .
      شوفاژ و استعاره های خیال انگیز
      🙂

      • =))
        همچینم سرد نیستا:دی
        دست بزنی می سوزی، اما خونه رو گرم نمیکنه!

  11. شوفاژ استهاره عجیبیه…از چی؟ از کی؟ شوفاژ…

  12. سلامتي شوفاژ
    كه تابستونا هيشكي تحويلش نميگيره
    اما بازم تو فصل سرما
    لوطي و گرمه !!!ه

    • خیلی تعبیر جالبیه…تو روحت یه بچه کیمیایی (بر وزن بچه کروکودیل) داری 🙂

  13. مال من که همیشه خاموشه!
    بجاش دو تا پتو میندازم میرم زیرش! :دی
    حس کرسی میده به من!
    کرسی خیلی دوست داشتم!
    یاد بچگی هام میفتم تو خونه ی پدری مادرم تو شمال که همه جمع می شدیم می رفتیم زیر کرسی و صبح ها با چشم های خمار مدت ها اون زیر می موندیم و از بس بیرونش یخ بود نمیومدیم بیرون!

    • اینم حکمتیه…شوفاژ بعضیا خاموشه…استعاره جذابیه در برابر استعاره من

  14. .
    .
    عکسش و دوس دارم …


برای pirate37 پاسخی بگذارید لغو پاسخ