جهش از ناوبری

ـ

ـ

ـ

هر چی بیشتر به این عکس نگاه می کنم بیشتر فکر برم می داره… چهره اش یه حس عجیبی داره… غم آمیخته به استیصال. چروک هایی که شاید بعد یه حادثه یا یه اتفاق سر رسیدن زیر چشماش… لبهایی که وقتی متوجه عکاس شدن، به عادت همیشه خواستن لبخندی بزنن اما نمیاد این لامصب لبخند. همه می گن گناه بزرگی بود…نمی تونم تجسم کنم پشت این پیشونی چه خبره… نمی تونم حتی یه لحظه برم پشت اون چشمها، و آدمهای روبروم رو جای اون ببینم… شهره شهر شدی؟ یار بیگانه شدی؟ چه کردی مرد؟ بیخیال… بیخیال… روزگار رد میشه آهسته… تو می مونی و این عکس… عکسی که با همه گرمی رنگش از سردی و بیم نگاهت کم نمی کنه…بیخیال مرد

ـ

ـ

ـ

ـ

ـ

12 Comments

  1. هر چی بیشتر به این عکس نگاه می کنم بیشتر فکر برم می داره…

    • تو که می فهمی چی میگم علی…

      • فکر کنم صاحب عکسو میشناسم
        امین جان
        دلم واسه دیدنت و شنیدن صدات تنگ شده
        دوزت اومد پایین بی خبر نزار رفیق .

  2. از اون پرتره هاست که نمیشه ازش چشم برداشت. نگاهش گیرت میندازه انگار…

  3. : |

  4. کاش کمی در مورد خطای انجام شده مینوشتی، تا شاید عمق نگاهش را متوجه میشدیم.

  5. سلام آقای امین، من فاطمه هستم و برای یکی از پروژهای این ترمم روی اسکان غیر رسمی کار میکنم. محله ی غربت! تو یکی از وبلاگ ها خوندم که شما نزدیک 2 سال رو طرح های شهرسازی خاک سفید کار کردید. میتونم ازتون کمک بخوام؟ چون ایران نیستم و واقعن دستم کوتاهه! خیلی خوشحال میشم اگه بتونم باهاتون مصاحبه ای داشته باشم.
    این ایمیل منه اگه لطف کنین و جوابمو بدین
    ارادتمند فاطمه
    fatsa@kth.se

  6. nemidoonam payamam resid behetoon ya na!

  7. سلام امين
    خوب كردي كه برگشتي
    چه شباهتيه بين اين عكس و عكس پروفايلت

  8. کاش می نوشتی راز چشم های سرخ و ترش رو امین …
    می نوشتی و پشت بندش سر کلمات رو گول می مالیدی که بی خیال … !


برای مهتاب پاسخی بگذارید لغو پاسخ