جهش از ناوبری

 
 
کسی چیزی نمی نویسه…همه جا ساکته…سکوت محض… سکوتی مثل  بی صدایی غریب حیاط مسجد چله خونه رشت بعد نماز ظهر…نوشته ای نیست…کلمه ای…جمله ای…گاهی از کنار هم رد می شیم به شوق نوشته های قبلی…این وسط کسایی هم گاهی به روز می شن…یا با عکس خالی، یا با نوشته ای از دیگران، چیزی مثل شعر یا متن های سرشار استعاره…گاهی هم خودشون می نویسن …نوشته هایی که مثل قبل نیستن…نشونه هایی  فقط برای اینکه بفهمونی که هستی، زنده ای یا حتی اینکه بگی هنوز آزادی …و بفهمونی که روحت هنوز بی تابه
فکر می کنم این ننوشتن از این نیست که سر حرف زدن نداریم…این ننوشتن از جنس سکوت هم نیست…نمی نویسیم  شاید چون ترس از فضای سنگین این روزها حتی به خلوت خونه هامون هم نفوذ کرده و یا  شاید نمی نویسیم چون از چیز دیگه جز این شب خوف انگیز و توفان دل و دماغ روایت نداریم…شاید…شاید
 
پی نوشت اول: علی بعد 49 روز آزاد شد
 
 
 
 
 
پی نوشت دوم: داوود هم بعد 8 روز…مردیم و زنده شدیم تا این پسر برگشت…شکر…همین
 
 
 
 
 
 
 
 
 پی نوشت سوم:
 
آن پریشانی شبهای دراز و غم دل      همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
 
 

16 Comments

  1. از پی نوشت‌هات بیشتر خوشحال شدم تا از متن بلاگ ..گرچه برای اون هم کلی‌ نظر دارم

  2. شايد هم چون اين روزها انقدر براي خوندن و ديدن و شنيدن هست كه ديگه جايي براي نوشتن نميمونه …
    شايد چون سعي ميكنيم با چشمان گشاد شده و ناباورمون حقايق رو عميق تر حك كنيم تا هيچ نيرويي نتونه عمق اين فجايعي رو كه به جسم و روح ما و به آينده ي نسل «نگار» هاي ما تحميل شده پاك كنه …
    و نميكنه …
    و واقعاًچه زيبا گفتي كه «چون از چیز دیگه جز این شب خوف انگیز و توفان دل و دماغ روایت نداریم»
    و چه آشكارا اين حقيقت روي همه ي زواياي زندگيهامون نفوذ كرده
    مثل حس خاص رنگ سبزي كه از ما جدا نميشه
    مثل خاطره روزهاي دور
    مثل سوسوي اميد ِ نگاه هاي خسته
    مثل نماي «آزادي» غرق در آتش و خون
    مثل خرداد
    مثل اشك
    و خيلي چيزهاي ديگه كه اين روزها جزء روزمرگي هامون شده ….

  3. من و دریای خوف انگیز و توفان
    من و اندیشه های گرم و پویان

  4. پینوشت اول: عکس عین شهدای غزه و رام الله شده
    🙂

  5. مشکل دماغیه، فقط…

  6. چه قدر خوبه عکس علی که پر از رنگه…
    🙂 شادی آفرینه

  7. یه جا خوندم : » هوای حوصله ابری است»
    .
    .
    .
    خوشحالم که پی نوشت ها رو خوندم

  8. شکر …
    همین و خیلی چیزهای دیگه !
    که » دل و دماغ روایت نداریم… »


    …….

  9. و …
    چقدر عکس علی
    بین اون رنگ ِ روشن و عمیق و درد کشیده ی باورمون قشنگه
    و چقدر مثل بچه هاست …
    از حیث ابعاد !!! …
    و خواب معصومانه
    بعد از شب های تاریک و طولانی …

  10. فقط می نویسیم که بگیم هستیم
    شاید بودنمون محتوی هم نداشته باشه
    ولی گاهی همین بودن خشک و خالی هم غنیمته

    از پینوشت ها خوشحال شدم
    و آرزو کردم عکس علی مال بعد از این 49 روز بوده باشه نه مال قبلش
    که اگه مال بعدش باشه من یکی به آرامش و لبخندی که رو لبش موقع خواب هست حسابی غبطه می خورم

  11. از آزادي دوستانتون خوشحال شدم … ولي «ترس» و » شب خوف انگيز توفان » را توهمي بيش نمي دانم … حرف زياد است.

    • من هم دوست دارم که توهمی بیش نباشه اما خیلی ساکته همه جا…بپرس از رفقا خودت چرا نمی نویسن…نمیشه بگی همه کار دارن یا چیزی شبیه این…فضا سنگین شده
      .
      .
      در ضمن مرسی ازشاد شدنت…سخت گذشته بهشون اما خوبن و پر امید بچه ها

  12. خوشحال شدم خیلی… خانه ی ظلم آباد نمی ماند

  13. غمت نباشه رفیق
    همیشه الدرم بلدرم الکی دارن این جماعت اولش
    پوستشونو میکنیم قلفتی
    لا اقل تو ذهنامون

  14. براي پ.ن : خدارو شكر … كاش دل همه به خاطر عزيزاشون شاد ميشد

    براي متن : يادم نيست اين تركيب » انگار خاك مرگ » پاشيدن از كي افتاده به زبونم … اما الان مي گمش هرچند به هممون بر بخوره كه اونا نمي تونن و اين حرفا
    راستي ! من به طرز ناگواري پسورد ورد پرس ام رو پيدا نمي كنم

  15. در سرای ما زمزمه ای،در کوچه ی ما آوازی نیست.


برای من پاسخی بگذارید لغو پاسخ