جهش از ناوبری

ما باهم زندگی میکنیم…می ریم، میایم…دوستامونو می بینیم… راز هامونو از هم مخفی می کنیم…با هم می خوابیم… تولدامونو جشن می گیریم…عیدا روبوسی می کنیم… به هم زنگ می زنیم…اس ام اس می دیم… یه سال دو سال پنج سال سی سال… خسته هم نمی شیم از این تکرار بی وقفه زندگی… بچه هم میاد، میگن شیرینیه زندگیه یا شایدم نمکش… ساده ایم نه؟ کار می کنیم واسه این زندگی…پول در می یاریم واسه این زندگی… خسته می شیم واسه این زندگی… ـ

اما شاید لذت نمی بریم… کی میدونه؟ـ

زیستن اما داستان دیگه ای داره… زیستن زندگی نیست… زیستن با تو… زیستن رو کجا میشه تجربه کنیم؟ کِی؟ با کی؟ زیستن روایتی دیگر است از من، از تو، از ما…ـ

چه آرزوی محالی است زیستن با تو…مرا همی بگذارند یک نفس با تو

2 Comments

  1. ….چه حس خوبی داشت این نوشتت

  2. اگه کسی از تموم چیزایی که گفتی لذت ببره با تموم وجودش تو باز هم بهش می گی زندگی نه زیستن؟
    فرق این دو تا مفهوم تو لذتیه که ازشون می بری نه تو توصیفی که ازشون داری


برای Sibia پاسخی بگذارید لغو پاسخ